منم و من!!!

حرفی منه با خودم!!!!!

منم و من!!!

حرفی منه با خودم!!!!!

اولین روز

چند روزه که یه حس خاصی دارم. می خوام ازش فرار کنم. نمی خوام باشه. چرا اینجوری فکر می کنم من؟ چرا این حسو دارم. کودکانه است؟ بچه بازیه؟ نمی دونم. فکر می کردم دیگه بزرگ شدم. فکر نمی کردم که بازم بخوام خودمو گول بزنم. دلم آشوبه. آروم نداره. هنوز نیموده یه کوله بار غم هم همراهشه. فکرمو همش گرفته.........

دیگه تموم شد !!!! انگار منتظر بود من ازش بنویسم. یعنی همیشه همینجوری می مونم من؟ نه دلم نمی خواد اینجور باشه. یک آن بیاد و بعدشم هیچی!!!! چرا دووم نداره؟ هیییییییییییییییییییییییییییییییییی  به زور که نمیشه! زورکی هم نمی شه عاشق بود. اصلا ه فایده داره عشقی که فقط تو دل من باشه و بس!!! عشقی که بخوم از همه پنهمونش کنم.  تازه اگر هم دو طرفه باشه و آشکار یه جوری باشه که هیچوقت بهش نرسم؟ همون بهتر که نباشه!!! اما اینبار خودم هم از خودم تعجب کردم. با بقیه انگار فرق داشت. حس و حالشو نمی گم شرایطشو می گم.. نمی گم خودمو بالا می بینم اما همیشه دنبال یکی بودم که از خودم سر تر باشه. از همه نظر. یه جوری که من می بایست خودمو بالا می کشیدم و بهش می رسیدم. یه کسی که شاید وقتی میومد تو خونمون من به خاطر مشکلاتمون ازش خجالت می گشیدم. اما اینبار، یه کسی بود که اینا رو نداشت. اما فک کنم اگه عاشق من می بود، تو عشقش صادق بود و راست می گفت. اما مشکل من همینجاست. کی خبر از دل اون داره شاید دلش یه جای دیگست!!!!

نمی دونم چم شده ولی الان خیلی دلم می خواست که یکی رو داشتم!! شایدم مسخره نباشه ولی توی فرهنگ و عقیده من تا به حال اینا مسخره و ضعف بوده!!!! چه اشکالی داشت منم مثل همه دخترا تو سن نوجوانی یه عشق بچگونه داشتم؟ چه اشکالی داشت اگه الان یه عشق توی زندگیم بود؟ انگاری روحم نیاز داره که یکی رو دوس داشته باشه! امون از دست این دل!